موضوع انشا:کلاس ایروبیک ما.....
وقتی خوب فکر می کنم می بینم من اصولا" ورزشکار به دنیا اومدم...
چون تو هر برهه ای از زندگیم که ورزش رو کنار گذاشتم انگار یه چیزی تو زندگیم گم شد...
این اخلاقم هم فکر کنم به بابام رفته....البته مامانم هم تو جنب و جوش و اینکه یه دقیقه آروم و قرار نداره دست کمی از بابام نداره...
بابام تو زمون جوونی اش کاراته کار می کرد بعدش سری تو تکواندوو در آورد و بعدش هم توی کوه نوردی به مقام های خوبی دست پیدا کرد...
درسته من هیچ وقت از لحاظ آمادگیه بدنی به پای بابام نمی رسم اما کلهم این اخلاق ورزش دوستی و ورجه وورجه کردنم به بابام رفته....
رشته ی اصلی ام هم والیباله و تا اونجایی که یادم میاد از حدودای سال اول راهنمایی تابستونا تو باشگاه شهرمون و زنگ ورزش ها تو سالهای تحصیلی با بچه ها والیبال بازی می کردم و همیشه هم مربی هام تشویقم می کردن!!!!
اما از اونجایی که توی شهرستان ها در مورد رشته های تخصصی یه خرده کم لطفی میشه بعد از ازدواج رو آوردیم به ایروبیک و اون رو هم جزو علایقمون کردیم...
جو کلاس های باشگاه و اخلاق مربی و بچه ها تو جذب آدم ها به باشگاه خیلی تاثیر داره...
اگه یادتون باشه پارسال یه ماه قبل از پایان نامه ام به مدت یک ماه میرفتم ایروبیک اما توی یه باشگاه دیگه...اما اینقده جوش بد بود و بچه ها خنک بودن اصلا" از کلاسم خوشم نمیومد...
البته شاید من خیلی نچسب بودم که هیشکی طرفم نمی یومد...
چه می دونم!!!!
یادم میاد یه روز در حین انجام حرکات موزون و ریتمیک ایروبیک دستم خورد به یه خانم....نمی دونید چیکار کرد؟؟نزدیک بود منو بکشه...
می گفت جای تو که عقب بوده برای چی اومدی جلو؟؟
اونم با یه لحنه بد....
یه جور که صاحب باشگاه جای منو عوض کرد و منو برد جلو....
زنیکه ی چاق خرس گامبو...
عین بچه ها داشت نق می زد...
مگه من از قصد زده بودم بهت؟اصلا" حالا که خورده بهت...مگه چلاق شدی...علیل شدی؟چش و چالت دراومده که اینطوری می کنی؟؟؟
چرا بعضی ها اینجورین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه خاطرات شیرین و کلهم حسی که به باشگاهشون پیدا کرده بودم
باعث شد که اگه کلاهمم باد برد دیگه اون طرف ها پیدام نشه و دور اون باشگاه رو یه خط قرمز بزرگ بکشم...
گذشت و گذشت تا اینکه در یک اقدام انتحاری رفتم و تو این باشگاه ثبت نام کردم...همین باشگاهی که الان دو ماهه دارم میرم اینجا...اولا" که از نظر مکانی یه باشگاه واقعیه یعنی یه ساختمون درست و حسابی برای امری به نام ورزش...
نه مثل بعضی به اصطلاح باشگاه ها که شامل یه زیر زمین نمور یا خونه ی درب و داغونه که حالت بهم می خوره قدم توش بذاری چه برسه به اینکه توش ورزش کنی و شاد بشی و روحیه ات هم عوض بشه...
یادمه تو اون باشگاه قبلیه وقتی ورزش می کردی یه تهویه ی درست و حسابی نداشت و حالت از بوی عرق بد میشد
یا اینکه بوی فاضلاب دستشویی اش تا مغز استخوانت می رفت و میومد بیرون!!!!
فکر کنم اگه بیشتر از اون یه ماه اونجا می موندم بیماری های تنفسی می گرفتم!!!!!
بچه های این باشگاه جدیدم...مربیه خوب و خندونش...همه و همه باعث شده که یه سوال مرتب تو ذهنم تکرار بشه که:اگه برم سرکار و نتونم باشگاه برم اونوقت باید چیکار کنم من؟؟
من نمی خوام ایروبیک رو ترک کنم...اونوقت چی میشه؟
حتی از فکرش هم فرار می کنم...
همش خدا خدا می کنم اگه کاری واسم جور شد سه روز تو هفته باشه که حداقل بتونم به باشگاهم برسم...یه چیز دیگه که منو به باشگاه رفتن ترغیب می کنه یاد گرفتن حرکات و جمله های جدیده ایروبیکه که واقعا" منو به وجد میاره
یعنی عشق می کنم ها!!!!
تو این دو ماه اینقدر روحیه ام خوب شده که هی به خودم نهیب می زنم آخه چرا زودتر اقدام نکردی برای رفتن به باشگاه؟؟
اگه می دونستم اینقدر خوبه زودتر می رفتم و ثبت نام می کردم... اما بین خودمون باشه همین که یاد اون خانم گامبوهه تو اون باشگاه میوفتادم از کلاس رفتن منصرف می شدم!!!!![]()

و حالا تو این باشگاه می خوام در مورد بعضی از بچه های باشگاهمون براتون بگم...اوا" بگم که قصدم اصلا" خاله زنک بازی و از این حرفا نیست و تموم نوشته هام رو به دید طنز بخونید...
امیدوارم تا الان که نوشته های وبلاگم رو می خونید با شخصیت من آشنا شده باشید و حرف هام رو مسخره کردن دیگران تلقی نکنید!!!!
صمیمی ترین دوست باشگاهی ام یه خانمیه که خیلی خانمه..یعنی من خیلی دوستش دارم و از هیچ نظر هم شبیه هم نیستیم...
ایشون قدش خیلی بلنده و دقیقا"یه سر و گردن از تموم بچه های باشگاه بلندتره...
ایشون ۵۳ ای هست و یه پسر کلاس سومی داره...اما خب دوست شدیم با هم و اخلاقمون هم خوشبختانه به هم می خوره...
اون روز به شوور میگم:آره من و خانم فلانی خیلی اخلاق هامون به هم می خوره...شوور رو به من:راست میگی؟پس اوونم مثل تو بد اخلاقه...![]()
یه دختر خانمی هم داریم تو باشگاه که بدجور کلید و قفله رو ما..
یعنی من و دوستم...ماشاا... هیکل هم حسابی میزون...
یعنی تا حدودی گامبو تشریف داره...
بعد اینقدر ریلکس تمرینات رو انجام میده که مبادا اون گوشتاش یه خرده جابه جا شه و خدای نکرده اندکی از اونا آب شن...
بعد خودش یه روز جلوی چشم من با این هیکلش یکی دیگه از بچه های باشگاه رو مسخره می کرد...
اینقدر ناراحت شدم...
حالا ما داریم با تمام قدرت تمرینات رو انجام میدیم بر می گرده و به ما می خنده...
اصلا" هر کاری می کنیم بر میگرده و یه نیم نگاهی هم به ما میندازه...
اصلا" همش ما رو زیر نظر داره....
دوستان عزیز اگه شما هم این اخلاق رو دارید خواهشا" ترک کنید جانم!!!!
آخه آدم به خودش شک می کنه...
من هی پیش خودم فکر می کنم یعنی چی شده آخه؟؟
یعنی من اینقدر جذابم
یا برعکس یعنی اینقدر زشت و کریهم
که این روی ما این جوری کلید کرده؟؟؟
بعدش مدام در حال حرف زدن با اطرافیانه اونم وسط ورزش...
البته اگه منم به اون ریلکسی ورزش می کردم فرصت داشتم و نفس کم نمی آوردم که با دیگران حرف بزنم...
مدام هم مربی در حال تذکر دادن بهشه!!!!!!
یه روز مسیر باشگاه تا سر خیابون رو با همین دختر خانم هم قدم شدم....در عرض ایکی ثانیه تموم بیوگرافیه منو از جمله:نام...سن...شغل..تحصیلات...چند ساله ازدواج کردم؟؟و..... رو پرسید و بنده رو تخلیه ی اطلاعاتی کرد...
بنده هم که مظلوم عین یه شاگرد خوب که استادش ازش سوال می کنه پشت سر هم جواب سوال هاش رو می دادم...
بعدش وقتی تو تاکسی نشستیم حلقه ام رو دید و گفت:این حلقه تونه؟؟چقدر قشنگه...هم ساده است هم شیکه......
راستی یه چیز یادم رفت بگم...به بنده یک مشاوره ی رایگان هم داد
پرسید بچه داری؟؟منم گفتم نه... اونم گفت:البته هنوز زوده شما تازه ازدواج کردید!!!!!![]()

یه خانمی هم داریم که باشگاه رو با سالن مد اشتباه گرفته....
هر روز یه رنگ لباس...هر روز یه مدل لباس می پوشه...هر روز موهاش و مدل موهاش فرق می کنه با روز قبل....البته حتما" دلش می خواد این کار رو بکنه و به منه حسود هم هیچ ربطی نداره
اما بابا جون شاید یکی مثل من پول نداشته باشه مثل شما شیک بگرده
بعد یا باید بره بشینه غصه بخوره و تو خودش بریزه یا اینکه شوورش رو مجبور کنه براش لباسای جینگولی بگیره..نمیشه که!!!!!!!!!!!!!!![]()
یه اکیپی هم تو باشگاهمون داریم که مدام قهقهه میزنن...
نمی دونم چه موضوعه جالبیه که اینا اینطور میخندن؟؟
البته از فضولی دارم می میرم ها...
منم وقتی پیش دوستامم بدتر از اینام..باور کنید....![]()
یه عده هم که مثل خیلی های دیگه خنثی ان...حرفی ندارم که درباره شون بزنم...اما یه کلوم ختم کلوم:ورزش کردن رو فراموش نکنید حتی اگه شده ۱۵ دقیقه تو روز....اما حتما" انجامش بدید...![]()
پ.ن:هدف بنده از گفتن گامبو و خرس و..... همون چاقه آمیخته به طنز بود و گرنه خودم هم یه زمونی جزو همین گامبوها بودم!!!!!
وقتی بچه بودم این شکلی بودم: چشم هایی به درشتی کاسه و موهایی شلخته و پریشون!!درست شبیه این نقاشی!!فقط لباسهام پاره نبود!!من محبوبم!آره جانم!!هم محبوبه هستم هم دوست داشتنی!یه دختر اردی بهشتی که مینویسه از خاطرات امروز و دیروزش!