نفس های آخر...

روزهای آخره یا به عبارتی نفس های آخر...راستش رو بخواید این چند روزه آخر ماه رمضون کلی بهم فشار اومده..انگار بدنم داره زورهای آخرو میزنه و دیگه بیشتر از این نمی کشه....لاغر هم شدم کلی..دیگه بدتر!!!!
به نظرم حکمت خدا که رمضون رو فقط تو یه ماه قرار داد و دو ماهش نکرد هم تو همینه...چون بدن هایی مثل بدن نازک آرای من
دیگه بیشتر از این نمی کشن...یعنی این چند روز رو مثل خانم بارداری که مطلقا" استراحت مطلقه
و نمی تونه حرکت کنه فقط دراز کشیدم و دارم استراحت می کنم...
دیگه کار گنده ام اینه که بیام پای پی سی و برم تو نت و چرخ بزنم...
حالا میام و این موضوع رو با شوور در میون میذارم..مثلا" میگم:شوور ضعف کردم..دارم از گشنگی میمیرم..میگه:اااااا نگو از ثواب روزه ات کم میشه ها!!!!
ماهم خفه خون می گیریم و لام تا کام حرف نمی زنیم که مبادا ثواب روزه مون از اینی که هست کمتر بشه...
امسال هم تو امر روزه داری تو این خونه دردندشت
تنها بودم و به نظرم ماه رمضون تنهایی روزه گرفتن اصلا" حال نمیده و برای خوردن سحری یا افطاری( همون لمبوندن و بلعیدن خودمون
)یه پایه ی خوب داشتن از اوجب واجباته.
نتیجه ی تنهایی روزه گرفتن این میشه که اول ماه رمضون خدا بزنه پس کله ات و هوس آش رشته کنی و آش درست کنی و تا وسطای ماه رمضون هی هر روز آش رشته بخوری و بازم تموم نشه...
این بود که دیگه هوس هیچی نکردم و هیچ چیز خاصی هم برای خودم درست نکردم...یادش بخیر..چه هلیمی برای خودم درست کرده بودم اون سال!!!!یادتونه؟؟!!!!
دوست داشتم کل این ماه رمضون رو برم خونه ی مامان بابام و کلی خوش بگذرونم...
بابا دست جمعی خوبه دیگه..نه مثل من که کل سحری و افطاری ام تو یه سینی کوچیک جا میشد...
دلم برای غرغر کردن های مادرم تو سحری ها تنگ شده...
که هر سحری به جون من و خواهرم غر میزد که دیگه من پا نمیشم سحری حاضر کنم..دیگه صداتون نمیزنم...خسته شدم..یه بار شما پاشید سحری رو اماده کنید...گناه میشه؟!!!اما همه ی این حرف ها واسه ی یه دقیقه بود و فرداش بازم بلند میشد و سحری رو خودش آماده می کرد و صدامون میزد...
خب از خرس های قطبی مثل ما که عاشق خوابیم چیزی غیر از این هم انتظار نمی رفت!!!!
حرف ها و خاطره ها زیاده اما می ترسم بازم پرچونه خطابم کننآخه یکی از خواننده های گذری همین چند وقت پیش برام کامنت گذاشته بود که:چقدر می نویسی و چقدر پست ات طولانی بود و چقدر پرچونه ای!!!!
خدای من..عجب روزگاری شده ها..نمیذارن آدم تو وبلاگ خودشم راحت باشه و دو کلمه حرف بزنه!!!!
خلاصه اینکه ماه رمضون با تموم خوبی هاش داره تموم میشه..دلم تنگ میشه براش...خدایا بهم تا ماه رمضون بعدی فرصت میدی؟!!!
پ.ن:اگه خدا بخواد تا چند روز دیگه میام اینجا و یه خبر خوب میدم بهتون..دعا کنید که بشه...