سوء تفاهــــــم....
کشـــون کشــون چرخ دستـــی خریدهـــام رو دارم روی زمین می کشـــم که پیرمـــردی از کنارم رد
میشـــه و زیر لب با غرض و طعـــنه میگـــه:اینقـــدر بکش تا جـــونت در بیاد!!!!:O :| تا اومــدم سرم
رو بالا بگیرم و قیافــه اش رو ببینم..پیرمـــرد دیگـــری سرفـــه کنان و سیگـــار به دست از کنـــارم رد
میشه...گویا پیرمرد دومـــی دوست همون پیرمرد اولـــی بوده و بی خیـــال نصیحت های او برای نکشیدن
سیگـــار!!!
+ نوشته شده در شنبه ۶ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۴۴ ب.ظ توسط محبوبه
|
وقتی بچه بودم این شکلی بودم: چشم هایی به درشتی کاسه و موهایی شلخته و پریشون!!درست شبیه این نقاشی!!فقط لباسهام پاره نبود!!من محبوبم!آره جانم!!هم محبوبه هستم هم دوست داشتنی!یه دختر اردی بهشتی که مینویسه از خاطرات امروز و دیروزش!